سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بســمـ الله الصـــــمد
شهید عبدالصمد امیدپور میخواستن ازدواج کنن. بنده هم واسطه این ازدواج شدم لذا برنامه خواستگاری رو هماهنگ کردم. لحظه آخر نمیدانم چی شد که شهید نیامد و گفت نمیتونم خواستگاری بیام! خلاصه من خیلی ناراحت شدم و آبروم رفت!
شهید بعداً بهم گفتند من دارم میرم ماموریت، ما رو حلال کن. گفتم: برو اگر شهید شدی حلالت میکنم. گذشت و صمد شهید شد. بعد از شهادتشون بود که توی خواب دیدم بنده و شهید صمد باهم توی یک جای خاصی مثل حرم بودیم. خیلی جالب بود، سفره ای بزرگ پهن بود. همه نوع طعام توی اون سفره پیدا میشد! عده ای هم کناری نشسته بودند و داشتند قرآن میخوندند و ...
گفتم: صمد جان، مگه تو شهید نشدی؟ گفت: چرا، اما اومدم کارت دارم! گفت همه بچه ها اینجا جاشون خوبه اما من گیرم و ازم دارن سوال و جواب میکنن! بعد ماجرای خواستگاری رو مطرح کردند و گفتند: محمد جان حلالم کن! گفتم داداش من همون شب حلالت کردم و هر حقی از من به گردنت داری حلالت میکنم. تا من این حرف رو زدم دیگه صمد رو ندیدم و با صدای اذان صبح از خواب پریدم.

شهید صمد امیدپور - یوزارسیف گردان صابرین

فردا صبحش از تهران راه افتادم رفتم گیلان سر مزار شهید. تازه نشستم که دیدم خانومی آمدند و خودشون رو معرفی نمودند و فهمیدم مادر آقا صمد هستند. مادر شهید فرمودند: من همیشه پنجشنبه ها مزار شهید میام. اما دیشب شهید صمد آمد بخوابم گفتن: مادر جون فردا صبح دوستم میاد گیلان بالای مزارم لطفاً بروید و ازشون تشکر کنید. در ضمن صمد گفت: یه امانتی پیش اون دوستم هست ازش بگیرید!
خیلی تعجب کردم! هرچی فکر کردم چیزی یادم نمیومد ...
بعد از کلی فکر یادم اومد یک عکس یادگاری با صمد توی کوه دارم و قرار شد بهشون بدم. اون زمان با شهید قرار گذاشته بودیم که هر کی زودتر شهید شد عکس برسه به خانواده اون شهید. معطل نکردم و تا رسیدم تهران عکس رو برای خانواده شهید عبد الصمد امید پور فرستادم.
شهید صمد امیدپور چهره زیبایی داشتند و توی یگان بهشون به شوخی میگفتیم یوزارسیف.
روحشان شاد و راهشان که راه دفاع و تبعیت از رهبر معظم انقلاب بود همواره پر رهرو باد
شادی روح شهدای صابرین صلوات
بر گرفته شده از کتاب پرواز در سحرگاه






تاریخ : جمعه 93/1/8 | 5:49 عصر | نویسنده : سلمان فارسی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.