مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه، مجدداً زمین خورد. او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشـت برخـورد کرد و نامش را پرسید.
ادامه مطلب...
تاریخ : چهارشنبه 92/10/18 | 7:59 عصر | نویسنده : سلمان فارسی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید