فقط دعا کنید پدرم شهید بشه! خشکم زد. گفتم دخترم این چه دعاییه؟ گفت: آخه بابام موجیه! گفتم: خوب انشاالله خوب میشه، چرا دعا میکنی شهید بشه؟ گفت: آخه هر وقت موج میگیردش و حال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو و مادر و برادرم رو کتک میزنه! امامشکل ما این نیست! گفتم: دخترم پس مشکل چیه؟ گفت: بعد از اینکه حالش خوب میشه و متوجه میشه چه کاری کرده، شروع میکنه دست و پاهای همهمون را ماچ میکنه و معذرت خواهی میکنه ...
به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری
منم در بوستان بر شاخه سرو آشیان دارم
بگردان روی از این ویران بیا با من سوی بستان
ببین چندین هزاران کاج و سرو ارغوان دارم
ادامه مطلب...
عاشورا یک حادثهى تاریخى صرف نبود؛ عاشورا یک فرهنگ، یک جریان مستمر و یک سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) با این حرکت - که در زمان خود داراى توجیه عقلانى و منطقى کاملاً روشنى بود - یک سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. این سرمشق فقط شهید شدن هم نیست؛ یک چیزِ مرکب و پیچیده و بسیار عمیق است. سه عنصر در حرکت حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
ادامه مطلب...
دل را به خدا پیوند بزنید. راهش هم در شرع مقدس باز است؛ یک کار رمزآلود پیچیدهاى نیست. شما قلهى کوه را از پائین نگاه میکنید، مىبینید کسانى آنجا هستند؛ اینجور نیست که تصور کنید اینها بال زدند رفتند آنجا؛ نه، اینها از همین مسیرى که جلوى پاى شماست، جلو رفتند و به آنجا رسیدند. دچار توهم نشویم، خیال نکنیم که با یک نوع حرکت غیرعادى و غیرمعمولى میتوان به آن قلهها رسید؛ نه، آنهائى که در آن قلهها مشاهده میکنید، از همین راهها عبور کردند. این راهها چیست؟ در درجهى اول، ترک گناه. گفتنش آسان است، عملش سخت است؛ اما ناگزیر است. دروغ نگفتن، خیانت نکردن، از لغزشهاى گوناگون جنسى و شهوانى پرهیز کردن، از گناهان پرهیز کردن؛ قدمِ مهمترینش این است. بعد از ترک گناه، انجام واجبات، و از همهى واجبات مهمتر، نماز است. «و اعلم انّ کلّ شىء من عملک تبع لصلاتک»؛ همهى کار انسان تابع نماز است. نماز را به وقت بخوانید، با توجه و با حضور قلب بخوانید. 1389/05/31
زمانی بازرگان برچسب چریک فدایی را زد و زمانی بنی صدر برچسب منافق را، هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتم برچسب بارانمان کردند، حالا روزی ده برچسب دشت می کنیم، اما عزیزان من دلسرد نباشید؛ حاشا بچه بسیجی میدان را خالی کند.
سخنی از شهید حاج محمد ابراهیم همت
دیگه داشت باورش میشد که دستش انداختند، دو سه دوری میشد که به هر کی تعارف میکرد، میگفت: بده به اون های دیگه من هنوز تشنه م نشده، حالا هر کدومشون رو که نگاه میکردی، داشت از حال میرفت ...
شادی روح شهدای تشنه دفاع مقدس صلوات